سلام حاج آقا

سلام حاج آقا. سال 86 تموم شده . حاج آقا من که وقت ملاقات نمی خوام!  حاج آقا من ترسناک نیستم که ، بیا بگرد بمب هم ندارم ، نه یعنی به همین خانوم … ، …. ، نمی دونم به یکی از این خانوما بگو بگردن ، من هیچی ندارم ،باور کن من حتی روزنامه هم با خودم ندارم ؛ منم یکی هستم مثل خود شما ، نه ببخشید یعنی مثل خیلی از این آدمها که راحت راه می رن . خیلی درد داره وقتی می خوای وارد دانشگاهی که با همون کنکور بی ارزش توش قبول شده بودی  بشی ، جلوت را بگیرن و اگه کار واجب داشته باشی یه نگهبان همراهت بیاد هر جایی که تو کار داری! من دردم می یاد وقتی کسی که دو تا حرف عادی نمی تونه بزنه اومده شده حراست دانشگاه من ، حاج آقا گوش کن ، قول می دم دردت نیاد ، اون حراستی بیاد هر چی از دهنش در می یاد بهت بگه بعد تو رو راه ندن دانشگاه و اون راست راست با بی سیمش توی دانشگاه راه بره و بهت پوزخند بزنه ، قدرت داره و من ندارم پس  پوزخند بزنه ؟ حاج آقا تو این قدرت و بهش دادی ، خودت دادی ! تموم نشده ، اولشه تازه حاج آقا ، بازم می خوام بگم ، تا نماز صبح قول می دم تموم شه حرفهام ، من که نمی خوام دین و ایمون شما به خطر بیفته حاج آقا . یک ترم تعلیق بود ، درکش نکردم اما کشیدم ، 6 ماه از زندگیم رفت ، نفهمیدم چرا اما رفت و گذشت ، تموم شد ، حالا 2 ترم دیگه تعلیق ؟ به چه جرمی؟ به این جرم که آقای دهقان ، بابا همون حراستیه ، از قیافه من خوشش نمی یاد؟! خب حاج آقا منم از قیافه اون خوشم نمی یاد اما نمی یام با زندگیش بازی کنم ، 1 سال از عمرش هدر بره و تازه معلوم نباشه بعدش چی بشه ، می ترسم هر ترم یکی از کارمنداتون از قیافه من خوششون نیاد ، اون وقت تکلیف من چیه حاج آقا؟ من می ترسم حاج آقا ، اولین باره که می ترسم چون دارن من و بازی می دن و من استرس دارم تا آخرش که چی می شه ، نه می دونم آخر این بازی چه وقتیه و نه می دونم می برم در نهایت یا می بازم ، این ندونستن خیلی بده ، بلاتکلیفی بده حاج آقا .

 وارد سال 87 شدیم ؟ آره 87 ، و من سال 87 نمی تونم برم دانشگاه ، دو ترم تعلیق ، یعنی 1 سال تعلیق! حاج آقا الان بگو سال 88 چی می شه ؟ اون سال می تونم برم دانشگاه؟ هر سال یه سری شخصیت های جدید وارد این بازی می شن و پیچیده می شه بازی . حاج آقا اگه بازی فکری بود ، تا تهش بودم اما این بازی جنگیه ، من از جنگ بدم می یاد حاج آقا ، این بازی شانسیه ، وای حاج آقا من آدم بد شانسیم . ببین حاج آقا بیا بازی و فکری کنیم ، بذار بتونم فکر کنم مرحله بعد چیه ! سر تحویل سال ، تلویزیون قبل از پیام های نوروزی یه دعایی می خوند به زبون عربی ، شما عربیتون خوبه حاج آقا ؟ یه جاییش می گفت ، «حول حالنا الی احسن الحال». من پرسیدم این یعنی چی ؟ گفتن که تغییر بده احوال ما را به بهترین حالت ها ؛ یهو یه جرقه خورد که نکنه تو سال 86 که من 3 ترم تعلیق خوردم ، شما خدای نکرده از این جمله  برداشت دیگه کردین ، چون من اولش فکر کردم یعنی » حال ما را به بهترین حالت بگیر»، تازه تو اون دعا مخاطب خدا بوده . حاج آقا ، سال نو آوری و شکوفایی امساله؟ من نمی خوام شکوفا بشم ، می خوام همین مسیر مستقیم ، درس و فکر و کتاب و … . باشه حاج آقا می دونم حرف بد زدم ، باشه فکر نمی کنم ، کتاب نمی خونم ، چی؟ درس هم نخونم؟ حاج آقا من واقعآ… جای بچه شما نیستم ، اما سن بچه تون ممکنه باشم ، نه نمی خوام بهم رحم کنید ، من نمی تونم این و هم پیش بینی کنم که آدمها به بچه هاشون رحم می کنن یا نه ! اما من می خوام ببینم شما می تونید به بچه تون بگید درس نخونه؟ نمی دونم ! من دلم برای دانشگاه تنگ نمی شه ، برای درس ها نه ، می تونم خودم یاد بگیرم ، دلم برای اساتید هم تنگ نمی شه ، برای جو دانشگاه که به هیچ وجه ، خاطره خوب ازش ندارم اما دلم می سوزه برای سال پیش دانشگاهیم که آرزو داشتم علوم ارتباطات علامه قبول شم ، برای فقط 30 و خورده ای واحدی که از لیسانسم باقی مونده ، از نمره هایی که پایان ترم باید می گرفتم ، حاج آقا دلم می سوزه برای اون مدرکی که توش مهر لیسانس خورده و من نمی دونم ، نمی فهمم چرا از من دریغش می کنید ، دلم می سوزه برای خودم و امثال خودم که حتی نمی دونیم قربانی چی شدیم و دلم می سوزه برای اون کسی که ادعا می کرد هیچی نمی تونه روش اثر منفی بذاره و حالا باید اعتراف کنم که 3 ترم تعلیق ، این برخورد دانشگاه ، بازی دادن من ، بی احترامی ها از طرف شما و …. خیلی من و منفی کرده ، ذهنم ، قلبم ، روحم ، افکارم ، امیدم ، توقعم ، آینده م ، همه منفی شده حاج آقا . من دلم مدرک لیسانس دانشگاه علامه می خواست حاج آقا ، می دونم من نمی تونم با اون مدرک جایی استخدام بشم ، اما دوستش داشتم ، مهم بود برام.

سلام حاج آقا ؟ حاج آقا مگه نمی گید جواب سلام واجبه ؟ جواب بده حاج آقا. حرف زدن با من کفاره  نمی خواد ، توبه هم نمی خواد ، به شرفم قسم حاج آقا ، آره به شرفم قسم حاج آقا!

5 دیدگاه »

  1. نمی دانم که چه بگويم…شايد فردا های نيامده ،انبوه پرسش های بی پاسخ،روز های بهتری را برای سرزمين مادری و ما نقاشی کنند،شکيبايی و تاب برايت سال نويی می خواهم.مانا باشی و آگاه که باطل عاقبت رفتنيست و ستم نا پايدار

  2. اميدوارم حاج آقا ين رو نخونه و احساس پيروزي نكنه

  3. مهدخت said

    نمی دونم چی باید بگم…فقط می دونم قلبم سرشار از انبوه و گلویم پر از بغض دیرینه است

  4. سلام عسل سال نو مبارک،
    واقعا دلم می سوزه واسه روزای پیش دانشگاهیمون، یادته چقدر انگیزه داشتیم،
    امیدوارم موفق باشی و این بازی تموم شه

  5. کیانا said

    عزیزم 87 ات مبارک
    بدا به حال انها که در مقام پادزهرند و زهر میریزند در جاممان
    پیروز باشی و با قدرت

RSS feed for comments on this post · TrackBack URI

بیان دیدگاه